#شیر بت
Explore tagged Tumblr posts
download-bet-app · 4 days ago
Text
سایت شرط بندی فوتبال شیر بت
0 notes
sayron · 1 year ago
Text
نجمه (۱)
چاره ی دیگه ای نداشتم. راه دیگه ای نبود. نه جرأت تمرد داشتم و نه حتی تصور تمرد رو!... بین پاهای قطور و عضلانیش نشسته بودم و بدنم میلرزید... چون نجمه؛ این ماده شیر عضلانی میتونست منو مثل یه هندونه لای رونهای عضلانی و ورزیده اش له کنه... شایدم راحت تر!
توی خوابم نمیدیدم که نجمه؛ همسر ۴۳ ساله من باهام اینطوری رفتار کنه!... اون حتی نگاهم نمیکنه... نجمه، بنده ی حقیرش رو حتی نگاه نمیکنه!...🥺😰 فقط دستور میده و من اطاعت میکنم... حتی اسمم هم عوض کرده!... اسمم رو گذاشته؛ ضعیفه!...
بهم گفت:« ضعیفه!... سیکس پکم رو میخوری تا هر وقت خودم بگم بسه!» راه دیگه ای جز گفتن چشم و شروع کردن وجود نداشت.
وقتی لبها و زبونم به سیکس پک کاملش رسید، یدفه شکمش رو وکیوم کرد و وااااااااااووو 😱🤯 هشت تا پک کامل و تنومند مثل نون باگت افتاد بیرون!... 😵 زبونم بند اومده بود. هشت تا پک سخت و فولادین 😰😵🫨 بدنم لرزید... نه تنها اون هشت پک؛ عضلات موربی های پهلوهاش هم مثل دو تا سپر سنگی از دو طرف پهن شدن و زدن بیرون و بالاتنه تنومند نجمه شبیه افعی شد. خط عمقی که از وسط تخته سینه هاش شروع شده بود و به هشت پک تنومند نجمه میرسید و به نافش وصل میشد حیرت انگیز بود! 😱 و حیرت بیشتر زمانی وجودم رو فرا گرفت که این شکاف بعد از ناف عمیق تر شد و تا کص کلوچه و تپل نجمه که زیر شورت لامبادای تور، برق میزد امتداد داشت. 😱🤯🤤 عضله ای روی بالا تنه شگفت انگیز نجمه نبود که رشد نکرده باشه!... پستوناش هم که مثل دو تا گنبد بزرگ سر به آسمون میسایید و دو تا مثلث کوچیک توریِ سوتین لامبادا، نوکهای درشت اون دو تا گنبد رو مثلا پوشونده بود!
نجمه با چهره مغرور و پرجذبه خودش، اون لبهای بزرگ و برجسته و چشم های سایه دار شهلا و مژه های بلندش، مثل یه خدا به بنده حقیرش که من باشم نگاه میکرد. نجمه مثل یه زن ۳۵ ساله به نظر میرسه، شایدم جوانتر! به تازگی موهاش رو قرمز کرده و خیلی جذاب شده. من هشت پک بی مو و لذیذ نجمه رو میخوردم و میلیسیدم. از بس عضلات نجمه خوشمزه هستن، انگار آبنبات میخورم!... پوست لطیف و نرمش با عضلات سخت و فولادین ترکیب سمی و جالبی رقم زده.
چهره بت و جذبه ناک نجمه که من ازش مثل سگ میترسم، منو امیدوار میکرد که از خوردن من خوشش اومده... کم کمر نفسهای عمیقش تند تر میشد و عضلاتش سخت تر!... رگ ��ا بیشتر بیرون میریخت!... شورت لامبادا ی تور، خیس شده بود و عطر آب کص ارباب، داشت منو مست میکرد...
بیش از یک ساعت بود که داشت عضلات هشت پک، موربی ها و پستونای بزرگ ارباب عضلانی و خدای قدرتمندم رو میخوردم. تازه لرزش بدنم کم شده بود که یدفه گردن منو گرفت، بدنم یخ کرد و رعشه به تنم افتاد... منو با قدرت بازوان قطورش کشید بالا تر، پاهاش رو دو کمرم حلقه کرد و فشارم داد... چشماش رو باز کرد... 😰 واااااای و بهم نگاه کرد... صورتمو برد سمت صورت خودش. کمرم رو سفت لای پاهاش گرفته بود و فشار میداد. ولی نه اونقدرا زیاد. یهو گفت:« لبو لوله کن ببینم ضعیفه کردنی من! 😘😈💋💋💋💋» و لبهاشو گذاشت روی لبهام. از لذت انگار رفتم به یه بعد دیگه 🤤 نجمه بعد از ماهها باهام مهربون شده بود و داشت لبهامو میخورد... با اون لبهای قشنگ و قلوه ای و ترم و خیسش؛ وااااااااااووووو 🤤💜💋💋💋💋 زبون خوشمزه اش رو روی زبونم میمالید و لبهامو میخورد... گردنم توی مشت قدرتمندش بود و دست دیگه اش روی کمرم... منم ناخودآگاه پهلوهای عضلانیش رو گرفته بودم. بعد از چند لحظه گردنم رو ول کرد و دستاش رو دور کتف های منو حلقه کرد و منو با فشار به بدن خودش چسبوند جوری که صدای شکستن قلنج مهره های کمرم بلند شد... لبهامو سفت تر میخورد... من که داشت توی آغوش عضلانیش له میشدم ولی حاضر نبودم از طعم افسانه‌ای لبهای نجمه بگذرم. بعد از دقایقی لب بازی، چشمان آهو ش رو باز کرد و توی چشمام خیره شد و گفت:« منصور؟...» گفتم:« جانم ملکه قدرتمند من؟» چشماش برق زد و لبخند روی لبهای قشنگش نشست و گفت:« عشقم!...بار آخرت باشه هاااا... بعد از ۳۰ سال زندگی نمیخوام باهات بد رفتار کنم... ضعیفه کردنی!... دوس ندارم بدنت از ترس من بلرزه... اما به شرطی که دیگه اشتباه نکنی و منصور خوبی باشی... من وقتی عصبانی میشم ممکنه هرکاری باهات بکنم... نمیخوام یه روز به خودم بیام و ببینم جونتو گرفتم!...» واااااااااای چه تحقیری منو کرد!... اما خوب واقعیت رو گفت. من ملتمسانه گفتم:« ارباب!... منو ببخشید 🥺🥹» نفس عمیقی کشید که باعث شد فشار آغوشش بیشتر بشه و استخونای نحیف من به صدا در بیاد و گفت:« بخشیدمت ضعیفه کردنی نازم...💋💋💋💋» و دوباره لبم رو شکار کرد.
بعد از معاشقه ی فراموش نشدنی که نزدیک نیم ساعت طول کشید... نجمه شورتش رو در آورد و من انقدر کص کلوچه و شیرین و تپلش رو خوردم که به شدت اورگاسم شد و بعد اومد روم و بعد از چند ماه بهم یه کص سیر داد. تمام آب غلیظ و زیاد من رو هم توی کصش جا داد و همونطور که کیرم توی کصش موند توی آغوش عضلانی و امن ارباب نجمه به خواب رفتم.
Corina Bunea
Tumblr media
918 notes · View notes
gamepluss · 3 months ago
Text
بونوس شرط بندی چیست؟
بیشترین بونوس شرط بندی متعلق به سایت شیر بت می باشد که درصدهای بسیار بالایی داشته و می توانید در همه قسمت های سایت از آن استفاده کنید. بونوس در کل به مبلغی گفته می شود که از طرف سایت به حساب کاربری شما واریز شده و می توانید از آن در تمامی قسمت ها استفاده کرده و بسیار آسان شرط بندی بدون ریسکی داشته باشید. از این طریق می توانید بدون نیاز به شارژ حساب کاربری به انجام شرط بندی های سنگینی بپردازید و مبالغ خوبی را از آن خود کنید. افراد تازه وارد همیشه ترس زیادی برای از دست دادن پول خود دارند و به همین دلیل بر روی مبالغ بالا به شرط بندی نمی پردازند و همین موضوع باعث شده که نتوانند مبالغ بالایی را از آن خود کرده و نسبت به پولدار شدن از طریق شرط بندی ناامید شوند اما سایت شیربت این موضوع را برطرف کرده است.
بیشترین بونوس شرط بندی مربوط به پیش بینی می باشد که انواع مختلفی دارد و در ادامه به بررسی همه آنها خواهیم پرداخت. بونوس برای کاربران می تواند سود بسیار زیادی داشته باشد زیرا برای آنها امکان شرط بندی بر روی مبالغ بالا در همه قسمت های سایت بدون نیاز به استفاده از پول خودشان را امکان پذیر می کند و می توانید از این فرصت فوق العاده همین الان بهره مند شوید؛ برای این کار باید بر روی لینک ورود به سایت در پایین مقاله کلیک کرده و خواهید دید که پس از دادن اطلاعات مورد نیاز به پشتیبانی سایت و ساخت اکانت، بونوس ثبت نام به حساب شما تعلق خواهد گرفت که درصد بسیار بالایی نیز دارد. این بهترین فرصت برای کسانی می باشد که می خواهند شرط بندی انجام دهند اما از شارژ حساب کاربری و از دست دادن پول خود، ترس دارند.
Tumblr media
0 notes
nima-shahsavarri · 5 months ago
Text
youtube
"ظلم بر زنان"
شعر و کلام نیما شهسواری
قصه‌ی ظلم خدا آه دراز است فغان
ظلم بر عالم و آدم به تو حیوان و به جان
قصه‌ی ظلم خداوند شه ظلمان به زنان
بس دراز است چنین قصه‌ی تلخی به عیان
سخنش باب زنان دنده‌ی چپ از مردان
درد آن حاملگی عادت و هر ماه و فغان
تویی آن عامل تحریک تو شیطان زمان
تو گناهی و سبب رانده شدن آن انسان
حق تو نیم و تو وارث شده‌ای نصف از آن
آنچه مرد می‌برد از حق پدر وارث آن
به حکم آمده شاهد شده‌ای وای بر آن
دو نفر زن به یکی مرد نیرزد عجبان
بزن آن زن که به فرمان تو فرمان ببران
تو شدی برده‌ی الله و زنا برده فغان
زن تنها شده بازیچه‌ی دست ظلمان
بخر او را و به مهرش تو بدر جان زنان
بزن آن سنگ به چشم و بزن آن سنگ به جان
بکش این وسوسه را بل هوس ای شاه شهان
قتل‌عام همه زن‌ها و نماد از شیطان
بکش آن زن که شده ساحره افسونگرمان
هدف از خلقت او آلت دست مردان
چون خدا مرد و به شهوت شده او شاه شهان
صد هزاری تو بگو ظلم خدا بر زنمان
این خدا ظالم و ظلمش همه آید به جهان
بس کن این خواندن و برخیز تو ای مظلومان
زن ما شور و همان شیر زن محرومان
تو بپاخیز و بدر این کفن بی‌کفنان
تو نمادی زِ رهایی و رها از دلمان
بشکن این بت و نام همه ظلمان و شهان
همه جاندار و همه جان شده آزاده جهان
لفظ زن دور و بگو جان به جهان آمد بیش
همه آزاده و بی‌باک بگو آزاد کیش
این جهان را به دگرگونی و انسان به فرا
همه جان لایق آزادی و آزاد به راه
#کتاب #قیام
#شعر #ظلم_بر_زنان
#شاعر #نیماشهسواری
برای دریافت آثار نیما شهسواری اعم از کتاب و شعر به وب‌سایت جهان آرمانی مراجعه کنید
https://idealistic-world.com
صفحه رسمی اینستاگرام نیما شهسواری
@nima_shahsavarri
#هنر
#هنرمند
#شعر_آزاد
#شعر_کوتاه
#شعر_فارسی
#جهنم
#خدا
#الله
#اسلام
#خرافات
#خرافات_مذهبی
#آزادی_ایران
0 notes
bornlady · 11 months ago
Text
آمبره مو چگونه انجام میشود : در ادامه عمل شغال به این شیر اجتماعی که زمانی کارفرمایش در این شهر بود خط حذف مبلمان ارزان. او زندگی کرد - آویزان شد، به نظر بیشتر می رسید قابل گفتن - در مورد سنت های او در تجارت مرد بزرگ ظرفیت‌ها، ظرفیت‌هایی که ثمره‌های آن برای شهادت، برای شواهد، اینجا بود از صلاحیتی که مدیر او بازنشسته شده بود. رنگ مو : او وارد شد در واقع، چیز دیگری جز سنت های او از استاد سابق خود در این تاریخ؛ با این حال عجیب بود که چگونه او را به یک باور فریب دادند در سود مستمر خود توسط حامیان قدیمی. اخلاقی منفعتی که او از دزدی به کلیسای محلی برای شنیدن آقای. پلاملی در کلاس یکشنبه مدرسه شرکت کند. آمبره مو چگونه انجام میشود آمبره مو چگونه انجام میشود : حداقل به همان اندازه برای او ارزش داشت به عنوان پیپ گاه به گاه تنباکو، یا لیوان ویسکی و آب، که بت او او را ضمانت کرد. برای آقای باغبان، به عنوان یک "رابطه ضعیف" واقعی از خدایان، متواضعانه به خاطر ارزانترین اغماض آنها سپاسگزار بود. او روی یک پا ایستاد و گفت: "شما به اصول خود پایبند بودید. لینک مفید : ایرتاچ قربان، تا بدرخشم." اگر منظور او این بود که دیگری نوری در راه او بود - کمی پیه، شاید - گونه‌های خشک و گرسنه‌اش مطمئناً او را توجیه می‌کرد خود استهلاکی علاوه بر این، آنها او را توجیه کردند - یا او آنها را خیال کرد انجام داد، که همگی با اخلاقیات یکسان بود. آمبره مو چگونه انجام میشود : آقا." انگشت پاي ديگري، در تحقير حق او به هر جز کمترین مقدار ممکن از پارچه روغنی. شاید داشت پايش را پايين آورد، حتي خودش هم مي توانست حقيقت را حدس بزند اهمیت اظهارات خودش آقای پلاملی در حالی که با آرامش موهایش را مرتب می کرد، گفت: "من رابرت." "من همیشه انجام دهید. لینک مفید : رنگ مو آمبره دودی لوله داری، رابرت؟» مرد گفت: «با مهربانی از شما متشکرم، قربان. "این اشتباهی بود که شما مرتکب شدید، آقا." آقای پلاملی گفت: «اشتباهات رخ خواهد داد. کمی ویسکی بخور، رابرت؟» "شما خیلی خوبی آقا." "تو آن را خیلی قوی دوست نداری، فکر می کنم، رابرت؟ و دنیا چطوره با تو رفتار می کنم. آمبره مو چگونه انجام میشود : دوست من؟» طبق معمول، قربان. از دست تا دهان شعار من است.» "غمگین، غم انگیز مطمئنا. گمان می‌کنم آنها به من بی‌اعتنایی خواهند کرد.» "می ترسم آقا." «غیرانسانی بودن جهان، رابرت! شما باربری های معمولی را انجام می دهید برای بول و هکر، حراج گزاران کار کن، اینطور نیست، رابرت؟» مرد با تعجب گفت: "اینطور است. لینک مفید : جدیدترین آمبره مو آقای پلاملی." "اما کار است سنگین تر از دستمزد.» «آنها مأمور توقیف کالاهای ضروری خواهند شد. کاش می کردی رابرت، می‌توان به آن‌ها اشاره کرد هر گونه اشاره ای به من - اینکه یک عکس وجود دارد که من جایزه می دهم (�� من دارم دلیل بر این باور است که یک فروشنده پس از آن است)، چه چیزی بیشتر از پرداخت این دو جناس عجیب از مزاحمت اگر قرار داده اول. البته، نمی توانم ظاهر شوم من از این موضوع حمایت می کنم. آمبره مو چگونه انجام میشود : چون کلاهبردار هستم--" "مقاوم منفعل، آقا." "متشکرم، رابرت. این که بیشترین نگرانی را در بحث و گفتگو دارد عدالت قانون اما یک اشاره از شما ممکن است این سوال را حل کند یک بار. ما دوستان خیلی خوبی نیستیم، من و بول. و اگر فکر می کرد من مقاله را ارزشمند می دانست. لینک مفید : رنگ موی آمبره دودی یاسی او مطمئناً اخلاقی آن را تصرف می کند، سیلی می زند با من دشمنی کن.» "عکس؟" «تصویر، رابرت. ایناهاش." در گوشه ای مبهم آویزان بود، یک مقاله به اندازه کافی بد، در یک قدیمی قاب آسیب دیده باغبان با تردید گفت: «به نظر قیمت نیست. برنده سابق که خودش را مشغول کرده بود. آمبره مو چگونه انجام میشود : گفت: "این برای من هزینه بدهی بدی داشت." با ویسکی به روش سنگین و دقیق خود. دیگری پاسخ داد: "خیلی شبیه آقا" و پشت دستش سرفه کرد. حامی او گفت: "من می دانم منظور شما چیست." "که من قبول شدم. خوب، دلیلی دارم که فکر نکنم، مرد من. دلیلی دارم که فکر کنم آن عکس است. لینک مفید : رنگ مو آمبره کوتاه ارزش یک معامله را دارد - مثلاً پنجاه جناس. به هر حال، منظورم این است که تلاش کنم.» "تو می گویی، یک دلال دنبال آن است؟" "بله، من می گویم." "پس چرا - با احترام قربان - مستقیماً به او نمی فروشید؟" "چرا نمی کنم؟ آیا من یک مرد تجارت هستم. آمبره مو چگونه انجام میشود : رابرت؟ به تو نگاه کن دارم به نظر شما یاد گرفتیم که حرف یک متخصص را دقیق بدانیم از مقاله ای که می بینم وجود دارد یا به استقرا می پردازد که یک پیشنهاد خصوصی خوب یعنی یک پیشنهاد عمومی بهتر؟ وقتی صحبت از آن می شود بیش از حد - هم! بنابراین ما فقط، توسط مرخصی تان، عکس را به حراج بگذارید.
لینک مفید : رنگ مو آمبره ماهاگونی او ظرف را به جای خود در یکی از براق ها برگرداند کمدها او در حالی که روی شانه‌اش صحبت می‌کرد، گفت: «به‌علاوه، دوست من، نه ببینید چگونه وجدان من این تشنج را می طلبد؟» "نه کاملاً، قربان، با فروتنی، اگر چنین است——" "تو متراکم هستی، رابرت. اینجا را ببینید، من یک مخالف وظیفه شناس هستم. آمبره مو چگونه انجام میشود : نیست من؟ قانون لزوما انصاف نیست زیرا شیطان و آقای چمبرلین آن را قاب می کند. برخی از قانونگذاران جانشین یهوه هستند و برخی نیز از--اما شاید شما هرگز نام آبادون را نشنیده باشید؟ "آیا من؟" با ناراحتی گفت: آقای باغبان. من برای یک بار نزدیک بودم که بدوم مناقصه ای که به من داده شده بود. لینک مفید : رنگ مو آمبره ساده آقای پلاملی با حوصله گفت: «او پادشاه گودال بی انتها بود. «او این قانون را در اینجا بیان کردم که چه چیزی باعث اعتراض منفعلانه من شده است. خوب اگر�� در تسلیم شدن به فرآیندهای ناعادلانه او، من را مجبور می کنم دست فروشنده تصویر، در غیر این صورت سودی به دست آورد، من را رد کرد. آمبره مو چگونه انجام میشود : نمی بینی که من چگونه قانون را می بندم - بر آن پیروز می شوم - دو پرنده را می کشم با یک سنگ، همانطور که ممکن است باشد؟» "بله قربان؛ من این را می بینم. «می‌دانی، آیا؟» دیگری پاسخ داد. "خب، پس تنها چیز این است تا با بالا بردن تصویر، قانون را تا حد امکان پرداخت کند. لینک مفید : رنگ مو آمبره کاراملی به شکل فروشنده.» آنها اعتراض کردند: «اما قانون بیشتر از این دو جناس عجیب استفاده نمی‌کند». شغال "ای احمق!" شیر غرغر کرد "این بازی سود اخلاقی است، نمی بینی؟ من به همین دلیل چیزی را به دست می‌آورم که شروع به خراب کردن می‌کند.
0 notes
saibhaktabrasill · 2 years ago
Photo
Tumblr media
#Persian 16.feb.23 نکته ی روز, شانزدهم فوریه 2023 هر کسی شکل خاصی را می پرستد بر اساس علایقی که دارد. بعضی افراد راما را می پرستند چراکه به نام و شکل او جذب شده اند. مانند انگشتی است که به گلی اشاره دارد. به همین ترتیب, بت ها به الوهیت اشاره می کنند. بنابراین, عبادت بت نمی تواند احمقانه باشد. هیچ گاه به عبادت بت ها بی احترامی نکنید. حتی در آن اجسام نیز, آگاهی وجود دارد. برهمان از هر چیزی که فکر کنید ظریف تر و زیباتر است. این آگاهی در هر بزرگ و کوچکی حاضر است. از دید شما, یک جسم بی جان است اما از دید ودیک, چاتیانتا است. احمقانه است که وجود چاتیانتا را نادیده بگیریم. ممکن است فردی بپرسد که اگر چاتیانتا همه جا هست و همه را در بر دارد, چرا با چشم سر قابل رویت نیست؟ همه شما از این قضیه آگاهی دارد که در هر قطره شیر کره هم هست. اما آیا چون نمی توانید آن را ببینید وجودش را منکر می شوید؟ روند رسیدن به کره شامل هم زدن شیر نیز می شود. ( از سخنان الهی بابا, دوزادهم می 2002) #sathyasai #saibhakta #sathyasaibaba #saibaba https://www.instagram.com/p/Co026l0Ml04/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
urduclassic · 5 years ago
Text
مرزا غالب : ہم سخن فہم ہیں غالب کے طرفدار نہیں
مرزا اسد اللہ خان غالب ستائیس دسمبر 1797ء کو آگرہ میں پیدا ہوئے۔ دلی میں پرورش پانے والے غالب نے کم سنی ہی میں شاعری کا آغاز کیا۔ غالب کے ابتدائی مضامین میں مہمل گوئی اور فارسی زبان و تراکیب کا عنصر بہت نمایاں رہا۔
شمارِ سجہ ، مرغوبِ بت ِ مشکل پسند آیا تماشائے بہ یک کف بُردنِ صد دل پسند آیا
ہوائے سیرِ گُل آئینۂ بے مہریِ قاتل کہ اندازِ بخوں غلطیدنِ بسمل پسند آیا
یہ غالب کی شاعری میں شروع کا وہ منفرد انداز تھا، جسے اس وقت کے استاد شعراء نے تنیقد کا نشانہ بنایا اور کہا کہ ان کی سوچ دراصل حقیقی رنگوں سے عاری ہے۔ دوسری طرف غالب اپنے اس انداز سے یہ باور کرانا چاہتے تھے کہ وہ اگر اس انداز میں فکری اور فلسفیانہ خیالات عمدگی سے باندھ سکتے ہیں تو وہ لفظوں سے کھیلتے ہوئے کچھ بھی کر سکتے ہیں۔ تاہم غالب نے بعد ازاں اپنی زبان میں کچھ تبدیلی ضرور پیدا کی۔
نقش فریادی ہے کس کی شوخیء تحریر کا کاغذی ہے پیرہن ہر پیکرِ تصویر کا
کاوکاو سخت جانی ہائے تنہائی نہ پوچھ صبح کرنا شام کا، لانا ہے جوئے شیر کا
بس کہ ہوں غالب، اسیری میں بھی آتش زیِر پا موئے آتش دیدہ ہے حلقہ مری زنجیر کا
غالب نے اپنے اشعار میں سنجیدہ مذہبی موضوعات کو بھی طنز کا نشانہ بنایا ناقدین کے بقول غالب کی یہ زبان دانی بھی اس وقت کے شعرا کے لیے قابل قبول نہ تھی۔ تاہم غالب خود کو اس تنقید سے ماوراء سمجھتے رہے۔ ’’گر نہیں ہیں مرے اشعار میں معنی نہ سہی‘‘، غالب نے یہ کہہ کر ناقدین کو خاموش کرانے کی کوشش کی مگر وقت کے ساتھ ساتھ انہوں نے اپنی روش بدلی۔ یہ امر اہم ہے کہ دلی کے بدلتے ہوئے حالات و واقعات نے غالب کی شاعری میں ایک جدت پیدا کی۔ میر تقی میر، ذوق اور سودا کے طرز کلام کے مقابلے میں ایک نئے انداز پر داد وصول کرنے پر غالب کو کافی محنت کرنا پڑی۔ ان کی شاعری کا رنگ اگرچہ نرالا ہی تھا لیکن باذوق افراد ان کی نثر سے بھی ویسی ہی عقیدت رکھتے ہیں۔ عبدالرحمان بجنوری نے کہا تھا، ”ہندوستان کی الہامی کتابیں دو ہیں ’وید مقدس‘ اور ’دیوان غالب‘۔‘‘
ہوئی مدت کہ غالب مر گیا پر یاد آتا ہے وہ ہر بات پہ کہنا کہ یوں ہوتا تو کیا ہوتا
غالب کی شاعری میں روایتی موضوعات یعنی عشق، محبوب، رقیب، آسمان، آشنا، مہ، جنون اور ایسے ہی دیگر کا انتہائی عمدہ اور منفرد انداز میں بیان ملتا ہے۔ انہوں نے متعدد مقامات پر انتہائی سنجیدہ مضامین کو بڑے بے تکلف انداز میں چھیڑا۔
ہیں اور بھی دنیا میں سخنور بہت اچھے کہتے ہیں کہ غالب کا ہے انداز بیاں اور
یہ کہنا بھی غلط نہ ہو گا کہ غالب نے اس عہد کے سنجیدہ موضوعات پر طنزیہ انداز میں سخن اندازی بھی کی تھی۔
پکڑے جاتے ہیں فرشتوں کے لکھے پر ناحق آدمی کوئی ہمارا دمِ تحریر بھی تھا جس پاس روزہ کھول کے کھانے کو کچھ نہ ہو روزہ اگر نہ کھائے تو ناچار کیا کرے مسجد کے زیرسایہ اک گھر بنا لیا ہے یہ بندہء کمینہ ہمسایہء خدا ہے عشق نے غالب نکما کر دیا ورنہ ہم بھی آدمی تھے کام کے
کئی مقامات پر غالب کے اشعار اپنے اندر متعدد معنی لیے ہوئے ہیں۔ مثال کے طور پر ان کے کسی ایک ہی شعر کو کئی کئی طرح سے سمجھا جا سکتا ہے۔ تاہم پھر بھی یہ کہنا مشکل ہو گا کہ شاید قاری ان مضامین تک پہنچ گیا، جہاں غالب اپنے قاری کو لے جانا چاہتے تھے۔
بشکریہ ڈی ڈبلیو اردو
3 notes · View notes
onlyurdunovels · 5 years ago
Text
میں چاہتا ہوں کہ صلاح الدین ایوبی کا مجسمہ اسرائیل میں نصب ہو, طارق بن ذیاد کا مجسمہ سپین میں نصب ہو, ٹیپو سلطان کا مجسمہ برطانیہ میں نصب ہو, قتیبہ بن مسلم کا مجسمہ روس اور چائنا میں نصب ہو, محمود غزنی, غوری, تغلق, شیر شاہ سوری کا مجسمہ بھارت کے گلی کوچوں میں نصب ہو, اقبال کا مجسمہ جرمنی میں نصب ہو, جناح کا مجسمہ بھارتی لال قلعے کے سامنے اور ڈھاکہ میں نصب ہو اور اسامہ بن لادن و ملا عمر کا مجسمہ امریکہ میں نصب ہو اور مجھے شدید حیرت کاجھٹکا لگے جب وہاں کی عوام ان مجسموں کو ویلکم کرے اور ان مجسموں کے پاؤں سے سر تک چومے اور ان کے ساتھ سیلفیاں لے مسکرا مسکرا کر اور ان ملکوں کے لبرل دانشور ناچ ناچ کر گھنگھرو توڑیں یہ کہتے ہوئےکہ ہیروئیک تھیوری کا مذہب اور قوم سے کوئی تعلق نہیں ہوتا... اللہ پاکستان میں لنڈے کی سوچ رکھنے والے دانشوروں سے پناہ دے جو اسلام دشمن رنجیت سنگھ کے بت پر مرے جا رہے ہیں... 😡
Tumblr media
3 notes · View notes
zamancollective · 6 years ago
Photo
Tumblr media
Mahin (Diptych)
By Evan Mateen
Words by Sophie Levy
Between January and February 2019, Evan Mateen made two screenprints derived from a portrait of his great grandmother taken in 1937. The diptych, comprised of two prints on 44″ x 70″ unstretched canvas, marks a more ambitious turn in Mateen’s body of work with screenprinting. He continues his conceptual trend of paying homage to family members by giving new life to old photographs, immortalizing their images in modern formats with synthetic materials that produce high levels of contrast. 
However, this diptych arguably transcends the role of the family portrait as it comments on the place of Iranian Jewish women in a broader national culture largely built on Islamic history, lore, and spirituality. The prints’ pop-art flair also serves to ironically question flattening, simplistic understandings of Jewish acculturation into Muslim Iran. Rather than accepting the inherent complexity and nuance of Persian Jewish sociocultural history, it can be easy to view the existence of Jewish life in Iran as “incompatible” with its backdrop of national history dominated by Shi’a Muslim influence.
Mateen simultaneously provokes such criticisms of simplistic perceptions of Iranian Jewish life and acknowledges the ways in which it actually did intertwine beautifully with facets of Muslim Persian culture, such as Sufi mysticism. Mateen was initially introduced to the history of interactions between Jewish and Sufi mystics while studying the Rambam and the concept of “Jewish Sufism” that arose in religious philosophies hailing from the twelfth century.
For instance, the canvas on the right includes a lengthy excerpt of the classical epic poem Vis and Ramin, subtly visible in the background and continuing to wrap around the figure’s head like a halo. Mateen’s inclusion of this intricate love poem serves as a medium to ponder the complex relationship his Jewish family holds with the influence of Muslim Persian culture (as previously discussed) while also paying a sweet tribute to his great-grandmother Mahin, a beloved, “larger than life” matriarch on his mother’s side of the family.
Scroll down to view the diptych and to read an English translation¹ of the aforementioned excerpt from Vis and Ramin.
Tumblr media Tumblr media Tumblr media
She grew into a silver cypress tree,
Her heart was steely, and her spirit free,
And Wisdom gazing on her lovely face
Was baffled to describe her radiant grace.
It said, "She is a garden burgeoning
With all the freshness of the early spring,
Her eyes are two narcissi, and her hair
The purple violets darkly nestled there,
Her face is formed from tulips and wild roses."
But then it said, "It's autumn that composes
Her loveliness, not spring, and she is made
Of fruits that ripen in autumnal shade:
Her hair is clustered grapes, her breasts now show
The shape of pomegranates as they grow,
Her chin is like an apple, sweet and round."
And then it said, "In this sweet girl is found
The riches all the world desires, and she
Is like a wealthy royal treasury:
Her skin is silk, her face is rich brocade,
Her hair the essence from which scents are made,
Her body's made of silver, and beneath
Her ruby lips peep priceless pearls, her teeth."
And then it said, "But God has formed her of
His own refulgence, and celestial love,
And in her body all components meet
That make the walks of paradise so sweet,
The water and the milk, her cheek's red wine,
The honey of her lips, are all divine."
It's no surprise if Wisdom missed the mark,
Since heaven's eye, in seeing her, grew dark.
Her cheeks would steal spring's heart, when Patience spied
Her lovely eyes it sighed for them and died;
Her face was like the sun, in coquetry
She was the mistress of all sorcery.
Like some pale Western king, her face was white;
Her braids were guards, dressed blackly as the night,
And, like a royal African's, her hair
Glowed from her cheeks' bright torches, burning there.
Her curls were like a black cloud, and amid
Its darkness Venus, her bright earrings, hid.
Her fingers were ten reeds of ivory,
Their nails were filberts fitted cunningly,
Her necklace was like ice that coalesced
Upon the conflagration of her breast,
As though the splendid Pleiades were strewn
Across the shining surface of the moon,
As though a glittering torque should somehow be
Fitted around a silver cypress tree.
She was a houri in loveliness,
In inward strength she was a sorceress,
Her eyes were doe's eyes, and you'd say that her
Plump rump belonged upon an onager.
Her lips rained sugar down, and everywhere
She walked musk wafted from her perfumed hair;
And you would say that subtle mischief made
Her face to plunder hearts as its cruel trade,
Or that this lovely creature had been given,
All of the beauty that was owned by heaven.
چو قامت بر کشید آن سرو آزاد
که بودش تن ز سیم و دل ز پولاد
خرد در روی او خیره بماندی
ندانستی که آن بت را چه خواندی
گهی گفتی که این باغ بهارست
که در وی لالهای آبدارست
بنفشه زلف و نرگس چشمکانست
چو نسرین عارض لاله رخانست
گهی گفتی که این باغ خزانست
که در وی میوهای مهرگانست
سیه زلفینش انگور ببارست
زنخ سیب و دو پستانش دونارست
گهی گفتی که این گنج شهانست
که در وی آرزوهای جهانست
رخش دیبا و اندامش حریرست
دو زلفش غالیه، گیسو عبیر است
��نش سیمست و لب یاقوت نابست
همان دندان او درّ خوشابست
گهی گفتی که این باغ بهشتست
که یزدانش ز نور خود سرشتست
تنش آبست و شیر و می رخانش
همیدون انگبینست آن لبانش
روا بود ار خرد زو خیره گشتی
کجا چشم فلک زو تیره گشتی
دو رخسارش بهار دلبری بود
دو دیدارش هلاک صابری بود
بچهر آفتاب نیکوان بود
بغمزه اوستاد جادوان بود
چو شاه روم بود آن ری نیکوش
دو زلفش پیش او چون دو سیه پوش
چو شاه زنگ بودش جعد پیچان
دو رخ پیشش چو دو شمع فروزان
چو ابر تیره زلف تابدارش
بار اندر چو زهره گوشوارش
ده انگشتش چو ده ماسورهء عاج
بسر بر هر یکی را فندقی تاج
نشانده عقد او را درّ بر زر
بسان آب بفسرده بر آذر
چو ماه نَو بر او گسترده پروین
چو طوق افگنده اندر سرو سیمین
جمال حور بودش، طبع جادو سرینِ
گور بودش، چشم آهو
لب و زلفینش را دو گونه باران
شکر بار این بدی و مشکبار آن
تو گفتی فتنه را کردند صورت
بدان تا دل کنند از خلق غارت
وُ یا چرخ فلک هر زیب کش بود
بر آن بالا و آن رخسار بنمود
¹ Gurgānī Fakhr al-Dīn, and Dick Davis. Vis and Ramin. Penguin, 2009.
7 notes · View notes
jaajnews · 3 years ago
Text
طالبان: د دیموکراسۍ کوم بت چې لا هم شته، ژر به لمنځه یوړل شي.
هغه د بېلګې په ډول د سني او شیعه وو ترمنځ مذهبي ناندریو ته په اشارې ویلي، چې دا کار د بهرنیانو د دسیسو پایله ده.
طالب مشران وایي، په افغانستان کې لا هم د دیموکراسۍ بت ژوندی پاتې دی چې ژر به یې په اړه اقدام او له منځه یوسي. په هرات کې د طالبانو د اسلامي امارت مرستیال والي شیر احمد عمار ویلي چې په افغانستان کې یې امریکا ته له ماتې ورکولو وروسته ځینې نور کارونه لا پاتې او ترسره به شي. د ښاغلي عمار په خبره، ځینې بوتان لکه: دیموکراسي، قومي، ژبنی او نور تبعیضونه او دغه راز د امریکا د سړې جګړې ځینې نښانې لا شته،…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
qamer · 3 years ago
Photo
Tumblr media
نظرِ گوہرشاہی پہ لاکھوں سلام 💞 اک مہرِجہاں تاب اُبھرتا ہے حرم سے۔🥀اب جھوٹے خدا اپنے چراغوں کو بجھادیں۔ سیدی یونس الگوہر نے فرمایا۔ 🙏 اگرچہ بت ہیں جماعت کی آستینوں میں۔۔۔ مجھے ہے حکمِ اذاں لاالہ الااللہ۔ اللہ کے نام پر قرآن کے نام پراب جھوٹے فلسفے بیان نہیں کیئے جائیں گے، اب لوگوں کو دوزخ سے نہیں ڈرایا جائے گا،جنت کی لالچ نہیں دی جائے گی، اب جو اصل خزانہ ہے اللہ کے عشق کا اب اس کا ذکر ہو گااب اسکی تبلیغ ہو گی، کیونکہ صورتِ گوہرشاہی اک مہرِجہاں تاب اُبھرتا ہے حرم سے۔ اب جھوٹے خدا اپنے چراغوں کو بجھا دیں ۔ اب آگیا ہے ایک ایسا چاند جو پوری دنیا کو روشن کرنے آیا ہے۔ چلے جائیں مرزا غلام احمد قادیانی صاحب،چلے جائیں اب شیخ السلام،چلے جائیں اب سنتوں کے پرچار والے کیونکہ اب اللہ کے خزانے کو لٹانے والا آگیا ہے۔ دونوں ہاتھوں سے اللہ کے عشق کو،اللہ کے خزانۂ خاص کوتقسیم کرنے کے لیئے وہ ابوالقاسم آگیا ہے۔ وہ عشق کی اور ذات کی زکواۃ دینے آگیا ہے وہ انسانوں پرقدرتِ الہیٰ کا خول چڑھانے والاآ گیا ہے۔ ۔ زمانہ آیا ہے بےحجابی کاعام دیدارِیارہوگا۔ سکوت تھا پردہ دار جسکا وہ رازاب آشکار ہو گا خاموش تھے کوئی بولتا نہیں تھا ہم بول رہے ہیں کسی نے بولا نہیں،کلام نہیں کیا،حقیقت نہیں بتائی اسلیئے رازچھپا رہا، وہ شیر پھرہوشیار ہو گاپھراللہ کی خوبصورتی کے،اللہ کی الوہیت کے ح��ن کے نغمے گائے جائیں گے، پھر نغمے گائے جائیں گے اسکی آنکھوں کے نشے کے،اسکی پلکوں کی چھاؤں،زلفوں کی ٹھنڈک کے،پھر متوالا بنایا جائے گا اسکے عشق کے نشے سےاور یہ سارا کا سارا کام ہو گا سیدنا امام مہدی سرکار گوہر شاہی علیہ الصلوۃ ولسلام کی نظرِ مبارکہ سے۔(بیشک) 28.08.2020 #صوفی_ازم #تعلیمات_گوھر_شاہی#روحانیت #دین_الہی #ذکر_قلب #کام_کی_باتیں#تعلیمات_گوہر_شاہی #ریاض_احمد_گوھرشاہی #مہدی_فاؤنڈیشن_انٹرنیشنل #یونس_الگوہر https://www.instagram.com/p/CTHgCMCJwQy/?utm_medium=tumblr
0 notes
k1gsm · 3 years ago
Photo
Tumblr media
باران که شدى، پیاله‌ ها را نشمار جام و قدح و کاسه و پیمانه‌ یکیست باران! تو که از پیش خدا مى‌ آیی توضیح بده عاقل و دیوانه یکیست بر درگه او چونکه بیافتند به خاک شیر و شتر و رستم و موریانه یکیست با سوره ى دل، اگر خدا را خواندى حمد و فلق و نعره مستانه یکیست این بى‌ خردان، خویش خدا مى‌دانند اینجا سند و قصه و افسانه یکیست از قدرت حق، هرچه گرفتند به کار در خلقت تو و بال پروانه یکیست گر درک کنى خودت خدا را بینى درکش نکنی، کعبه و بت‌ خانه یکیست (at Yavuz Sultan Selim Köprüsü) https://www.instagram.com/p/CSPm8DAAisG8nmwme7C4omNdmHZAnPOnTmelyk0/?utm_medium=tumblr
0 notes
amir1428 · 5 years ago
Photo
Tumblr media
امروز ٢٨ اردیبهشت ماه، زادروز #خیام_نیشاپوری اندیشمند، فیلسوف، اخترشناس، چکامه‌سرا و همین‌گونه در زمینه فلسفه، دین، تاریخ، گاه‌شمار و همه‌چیزدان ایرانی‌ست.🎂 گرامی میداریم این روز فرخنده و خجسته را. گـر من ز مِی مغانه مستم هستم گر کافر و گبر و بت‌پرستم هستم هر طایفه‌ای به من گـمـانی دارد من زان خودم چنانکه هستم هستم. ای مفتی شهر ز تو پر کارتریم با این همه مستی ز تو هشیار تریم تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بـده کـدام خون‌خوارتریم؟ گویند که ماه رمضان گشت پدید من بعد به گرد باده نتوان گردید در آخر شعبان بنوشم چندان می کاندر رمضان مست بیافتم تا عید. گویند اگر می🍷بنوشی عرش بلرزد عرشی که به یک جام بلرزد به چه ارزد در خانه ما زیرزمینی است که در آن یک خُم بنوشی خشتی از آن نیز نلرزد. گویند بهشت و حور و کوثر باشد جوی می و شیر و شهد و شکر باشد پر کن قدح باده و بر دستم نه نقدی ز هزار نسیه خوش‌تر باشد. گویند کسان بهشت با حور خوش است من می‌گویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار که آواز دهل شنیدن از دور خوش است. گویند مرا که دوزخی باشد مست قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و می خواره به دوزخ باشند فردا بینی بهشت همچون کف دست. گویند کسان بهشت با حور خوش است من می‌گویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار که آواز دهل شنیدن از دور خوش است. یک جام شراب صد دل و مذهب ارزد یک جرعه می به مملکت چین ارزد جز باده لعل نیست در روی زمین تلخی که هزار جان شیرین ارزد. قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی که‌ ای بی‌خبران راه نه آن‌ است و نه این. اسرار ازل را نه تو دانی و نه من این حل معما نه تو خوانی و نه من هست در پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من. دریاب که از روح جدا خواهی رفت در پرده اسرار فنا خواهی رفت می نوش ندانی از کجا آمده‌ای خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت. می خوردن و شاد بودن آیین من است فارغ بودن ز کفر و دین دین من است گفتم به اروس دهر کابین تو چیست گفتا دل خرم تو کابین من است. ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود. زان می که حیات جاودانی است بخور سرمایه لذت جوانی است بخور سوزنده چو آتش است لیکن غم را سازنده چو آب زندگانی است بخور. ایام زمانه از کسی دارد ننگ کو در غم ایام نشیند دلتنگ می خور تو در آبگینه با ناله چنگ (ادامه کامنت اول) https://www.instagram.com/p/CASgTHFn7ey/?igshid=14tut6m035hmb
0 notes
gochathalove · 5 years ago
Text
دانلود آهنگ محسن چاوشی او
Tumblr media
دانلود آهنگ جدید از محسن چاوشی به نام او Download New Music Mohsen Chavoshi Ou دانلود ترانه غمگین خوی علی خوی او روی علی روی او دست به زانو زند فتح عراضی کند برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید … تکست و متن آهنگ او محسن چاوشی تاج گذاری کند آمده کاری کند بت شکند شاه ما بنده نوازی کند ما بنوازیم نیز ناز بت بت شکن بت بنوازد هر آن چنگ به سازی کند آماده با قصد خود هر چه بت قادر است با تبرش یک نفس دست درازی کند ‏خوی علی خوی او روی علی روی او دست به زانو زند فتح عراضی کند تیغ کشاند به هر کس به ناحق گرفت عدل کشاند به حق قصد به قاضی کند سر بزند آنکه را خون خلایق مکید آب رخ مردمان ریخته بازی کند باز بگیرد خود آن آه دل مردمان خود دل ایتام را آمده راضی کند در نگشاید به ان ذات که پهلوی خلق میشکند دم به دم بد نمازی کند تیغ به فرقش زنید شیر به زهرش کنید شیر خدا بازحود بنده نوازی کند لافتی ای پدر لافتی جز شما فذت و به ربک علی فرق تو را میخرم همچو برادر شهید دست و سرم آن او زهر بنوشم شها بند شهیدت شوم بند سرافکنده غم در گذر از نطفه ات قول دهم چون شما شیر خدایی روم خوی علی خوی او روی علی روی او دست به زانو زند فتح عراضی کند شبه علی میروم اصل به ما میرسد دست خدا بر سرم او برسد در برم شبه پیامبر کلان جامعه تن هم چو آن جامعه در آن خواهمش از سر او نگذرم باید الله و با تیر علی ذولفقار سینه گردن کشان اذن دهد میدرم خوی علی خوی او روی علی روی او دست به زانو زند فتح عراضی کند
محسن چاوشی او
Read the full article
0 notes
humlog786-blog · 5 years ago
Text
1919ء کی ایک بات - افسانہ - سعادت حسن منٹو
Tumblr media
یہ1919ء کی بات ہے بھائی جان جب رولٹ ایکٹ کے خلاف سارے پنجاب میں ایجی ٹیشن ہورہی تھی۔ میں امرتسر کی بات کررہا ہوں۔ سرمائیکل اوڈوائر نے ڈیفنس آف انڈیا رولز کے ماتحت گاندھی جی کا داخلہ پنجاب میں بندکردیا تھا۔ وہ ادھر آرہے تھے کہ پلوال کے مقام پر ان کو روک لیا گیا اور گرفتار کرکے واپس بمبئے بھیج دیا گیا۔ جہاں تک میں سمجھتا ہوں بھائی جان اگر انگریز یہ غلطی نہ کرتا تو جلیاں والا باغ کا حادثہ اس کی حکمرانی کی سیاہ تاریخ میں ایسے خونیں ورق کا اضافہ کبھی نہ کرتا۔ کیا مسلمان، کیا ہندو، کیا سکھ، سب کے دل میں گاندھی جی کی بے حد عزت تھی۔ سب انھیں مہاتما مانتے تھے۔ جب ان کی گرفتاری کی خبر لاہور پہنچی تو سارا کاروبار ایک دم بند ہو گیا۔ یہاں سے امرتسر والوں کو معلوم ہوا، چنانچہ یوں چٹکیوں میں مکمل ہڑتال ہو گئی۔ کہتے ہیں کہ نو اپریل کی شام کو ڈاکٹر ستیہ پال اور ڈاکٹر کچلو کی جلا وطنی کے احکام ڈپٹی کمشنر کو مل گئے تھے۔ وہ ان کی تعمیل کے لیے تیار نہیں تھا۔ اس لیے کہ اس کے خیال کے مطابق امرتسر میں کسی ہیجان خیز بات کا خطرہ نہیں تھا۔ لوگ پرامن طریقے پر احتجاجی جلسے وغیرہ کرتے تھے۔ جن سے تشدد کا سوال ہی پیدا نہیں ہوتا تھا۔ میں اپنی آنکھوں دیکھا حال بیان کرتا ہوں۔ نوکو رام نومی تھا۔ جلوس نکلا مگر مجال ہے جو کسی نے حکام کی مرضی کے خلاف ایک قدم اٹھایا ہو، لیکن بھائی جان سرمائیکل عجب اوندھی کھوپری کا انسان تھا۔ اس نے ڈپٹی کمشنر کی ایک نہ سنی۔ اس پر بس یہی خوف سوار تھا کہ یہ لیڈر مہاتما گاندھی کے اشارے پر سامراج کا تختہ الٹنے کے در پے ہیں، اور جو ہڑتالیں ہورہی ہیں اور جلسے منعقد ہوتے ہیں ان کے پس پردہ یہی سازش کام کررہی ہے۔ ڈاکٹر کچلو اور ڈاکٹر ستیہ پال کی جلا وطنی کی خبر آناً فاناً شہر میں آگ کی طرح پھیل گئی۔ دل ہر شخص کا مکدر تھا۔ ہر وقت دھڑکا سا لگا رہ��ا تھا کہ کوئی بہت بڑا حادثہ برپا ہونے والا ہے، لیکن بھائی جان جوش بہت زیادہ تھا۔ کاروبار بند تھے۔ شہر قبرستان بنا ہوا تھا، پر اس قبرستان کی خاموشی میں بھی ایک شور تھا۔ جب ڈاکٹو کچلو اور ستیہ پال کی گرفتاری کی خبر آئی تو لوگ ہزاروں کی تعداد میں اکٹھے ہوئے کہ مل کر ڈپٹی کمشنر بہادر کے پاس جائیں اور اپنے محبوب لیڈروں کی جلا وطنی کے احکام منسوخ کرانے کی درخواست کریں۔ مگر وہ زمانہ بھائی جان درخواستیں سننے کا نہیں تھا۔ سرمائیکل جیسا فرعون حاکمِ اعلیٰ تھا۔ اس نے درخواست سننا تو کجا لوگوں کے اس اجتماع ہی کو غیر قانونی قرار دیا۔ امرتسر۔ وہ امرتسر جو کبھی آزادی کی تحریک کا سب سے بڑا مرکز تھا۔ جس کے سینے پر جلیاں والا باغ جیسا قابل فخرزخم تھا۔ آج کس حالت میں ہے؟۔ لیکن چھوڑیئے اس قصے کو۔ دل کو بہت دکھ ہوتا ہے۔ لوگ کہتے ہیں کہ اس مقدس شہر میں جو کچھ آج سے پانچ برس پہلے ہوا اس کے ذمہ دار بھی انگریز ہیں۔ ہو گا بھائی جان، پر سچ پوچھئے تو اس لہو میں جو وہاں بہاہے ہمارے اپنے ہی ہاتھ رنگے ہوئے نظر آتے ہیں۔ خیر!۔ ڈپٹی کمشنر صاحب کا بنگلہ سول لائنز میں تھا۔ ہر بڑا افسر اور ہر بڑا ٹوڈی شہر کے اس الگ تھلگ حصے میں رہتا تھا۔ آپ نے امرتسر دیکھا ہے تو آپ کو معلوم ہو گا کہ شہر اور سول لائنز کو ملانے والا ایک پل ہے جس پر سے گزر کر آدمی ٹھنڈی سڑک پر پہنچتا ہے۔ جہاں حاکموں نے اپنے لیے یہ ارضی جنت بنائی ہوئی تھی۔ ہجوم جب ہال دروازے کے قریب پہنچا تو معلوم ہوا کہ پل پرگھڑ سوار گوروں کا پہرہ ہے۔ ہجوم بالکل نہ رکا اور بڑھتا گیا۔ بھائی جان میں اس میں شامل تھا۔ جوش کتنا تھا، میں بیان نہیں کرسکتا، لیکن سب نہتے تھے۔ کسی کے پاس ایک معمولی چھڑی تک بھی نہیں تھی۔ اصل میں وہ تو صرف اس غرض سے نکلے تھے کہ اجتماعی طور پر اپنی آواز حاکم شہر تک پہنچائیں اور اس سے درخواست کریں کہ ڈاکٹر کچلو اور ڈاکٹر ستیہ پال کو غیرمشروط طور پر رہا کردے۔ ہجوم پل کی طرف بڑھتا رہا۔ لوگ قریب پہنچے تو گوروں نے فائر شروع کردیے۔ اس سے بھگدڑ مچ گئی۔ وہ گنتی میں صرف بیس پچیس تھے اور ہجوم سینکڑوں پر مشتمل تھا، لیکن بھائی گولی کی دہشت بہت ہوتی ہے۔ ایسی افراتفری پھیلی کہ الاماں۔ کچھ گولیوں سے گھائل ہوئے اور کچھ بھگدڑ میں زخمی ہوء۔ دائیں ہاتھ کو گندا نالا تھا۔ دھکا لگا تو میں اس میں گر پڑا۔ گولیاں چلنی بند ہوئیں تو میں نے اٹھ کر دیکھا۔ ہجوم تتر بتر ہو چکا تھا۔ زخمی سڑک پر پڑے تھے اور پل پر گورے کھڑے ہنس رہے تھے۔ بھائی جان مجھے قطعاً یاد نہیں کہ اس وقت میری دماغی حالت کس قسم کی تھی۔ میرا خیال ہے کہ میرے ہوش و حواس پوری طرح سلامت نہیں تھے۔ گندے نالے میں گرتے وقت تو قطعاً مجھے ہوش نہیں تھا۔ جب باہر نکلا تو جو حادثہ وقوع پذیر ہوا تھا، اس کے خدوخال آہستہ آہستہ دماغ میں ابھرنے شروع ہوئے۔ دور شور کی آواز سنائی دے رہی تھی جیسے بہت سے لوگ غصے میں چیخ چلا رہے ہیں۔ میں گندا نالا عبور کرکے ظاہرا پیر کے تکیے سے ہوتا ہوا ہال دروازے کے پاس پہنچا تو دیکھا کہ تیس چالیس نوجوان جوش میں بھرے پتھر اٹھا اٹھا کر دروازے کے گھڑیال پر مار رہے ہیں۔ اس کا شیشہ ٹوٹ کر سڑک پرگرا تو ایک لڑکے نے باقیوں سے کہا۔ ’’چلو۔ ملکہ کا بت توڑیں!‘‘ دوسرے نے کہا۔ ’’نہیں یار۔ کوتوالی کو آگ لگائیں!‘‘ تیسرے نے کہا۔ ’’اور سارے بینکوں کو بھی!‘‘ چوتھے نے ان کو روکا۔ ’’ٹھہرو۔ اس سے کیا فائدہ۔ چلو پل پر ان لوگوں کو ماریں۔ ‘‘ میں نے اس کو پہچان لیا۔ یہ تھیلا کنجر تھا۔ نام محمد طفیل تھا مگر تھیلا کنجر کے نام سے مشہور تھا۔ اس لیے کہ ایک طوائف کے بطن سے تھا۔ بڑا آوارہ گرد تھا۔ چھوٹی عمر ہی میں اس کو جوئے اور شراب نوشی کی لت پڑ گئی تھی۔ اس ک دو بہنیں شمشاد اور الماس اپنے وقت کی حسین ترین طوائفیں تھیں۔ شمشاد کا گلا بہت اچھا تھا۔ اس کا مجرا سننے کے لیے رئیس بڑی بڑی دور سے آتے تھے۔ دونوں اپنے بھائی کے کرتوتوں سے بہت نالاں تھیں۔ شہر میں مشہور تھا کہ انھوں نے ایک قسم کا اس کو عاق کر رکھا ہے۔ پھر بھی وہ کسی نہ کسی حیلے اپنی ضروریات کے لیے ان سے کچھ نہ کچھ وصول کر ہی لیتا تھا۔ ویسے وہ بہت خوش پوش رہتا تھا۔ اچھا کھاتا تھا، اچھا پیتا تھا۔ بڑا نفاست پسند تھا۔ بذلہ سنجی اور لطیفہ گوئی مزاج میں کوٹ کوٹ کے بھری تھی۔ میراثیوں اور بھانڈوں کے سوقیانہ پن سے بہت دور رہتا تھا۔ لمباقد، بھرے بھرے ہاتھ پاؤں، مضبوط کسرتی بدن۔ ناک نقشے کا بھی خاصا تھا۔ پرجوش لڑکوں نے اس کی بات نہ سنی اور ملکہ کے بت کی طرف چلنے لگے۔ اس نے پھر ان سے کہا۔ ’’میں نے کہا مت ضائع کرو اپنا جوش۔ ادھر آؤ میرے ساتھ۔ چلو ان کو ماریں جنہوں نے ہمارے بے قصور آدمیوں کی جان لی ہے اور انھیں زخمی کیا ہے۔ خدا کی قسم ہم سب مل کر ان کی گردن مروڑ سکتے ہیں۔ چلو!‘‘ کچھ روانہ ہو چکے تھے۔ باقی رک گئے۔ تھیلا پل کی طرف بڑھا تو اس کے پیچھے چلنے لگے۔ میں نے سوچا کہ ماؤں کے یہ لال بیکار موت کے منہ میں جارہے ہیں۔ فوارے کے پاس دبکا کھڑا تھا۔ وہیں میں نے تھیلے کو آواز دی اور کا۔ ’’مت جاؤ یار۔ کیوں اپنی اور ان کی جان کے پیچھے پڑے ہو۔ ‘‘ تھیلے نے یہ سن کر ایک عجیب سا قہقہہ بلند کیا اور مجھ سے کہا۔ ’’تھیلا صرف یہ بتانے چلا ہے کہ وہ گولیوں سے ڈرنے والا نہیں۔ ‘‘ پھر وہ اپنے ساتھیوں سے مخاطب ہوا۔ ’’تم ڈرتے ہو تو واپس جاسکتے ہو۔ ‘‘ ایسے موقعوں پر بڑھے ہوئے قدم الٹے کیسے ہوسکتے ہیں۔ اور پھر وہ بھی اس وقت جب لیڈر اپنی جان ہتھیلی پر رکھ کر آگے آگے جارہا ہو۔ تھیلے نے قدم تیز کیے تو اس کے ساتھیوں کو بھی کرنے پڑے۔ ہال دروازے سے پل کا فاصلہ کچھ زیادہ نہیں۔ ہو گاکوئی ساٹھ ستر گز کے قریب۔ تھیلا سب سے آگے آگے تھا۔ جہاں سے پل کا دورویہ متوازی جنگلہ شروع ہوتا ہے، وہاں سے پندرہ بیس قدم کے فاصلے پر دو گھڑ سوار گور�� کھڑے تھے۔ تھیلا نعرے لگاتا جب بنگلے کے آغاز کے پاس پہنچا تو فائر ہوا۔ میں سمجھا کہ وہ گر پڑا ہے۔ لیکن دیکھا کہ وہ اسی طرح۔ زندہ آگے بڑھ رہا ہے۔ اس کے باقی ساتھی ڈر کے بھاگ اٹھے ہیں۔ مڑ کر اس نے پیچھے دیکھا اور چلایا۔ ’’بھاگو نہیں۔ آؤ!‘‘ اس کا منہ میری طرف تھا کہ ایک اور فائر ہوا۔ پلٹ کر اس نے گوروں کی طرف دیکھا اور پیٹھ پر ہاتھ پھیرا۔ بھائی جان نظر تو مجھے کچھ نہیں آنا چاہیے تھا، مگر میں نے دیکھا کہ اس کی سفید بوسکی کی قمیض پر لال لال دھبے تھے۔ وہ اور تیزی سے بڑھا، جیسے زخمی شیر۔ ایک اور فائر ہوا۔ وہ لڑکھڑایا مگر ایک دم قدم مضبوط کرکے وہ گھر سوار گورے پر لپکا اور چشم زدن میں جانے کیا ہوا۔ گھوڑے کی پیٹھ خالی تھی۔ گورا زمین تھا اور تھیلا اس کے اوپر۔ دوسرے گورے نے جو قریب تھا اور پہلے بوکھلا گیا تھا، بِدکتے ہوئے گھوڑے کو روکا اور دھڑا دھڑ فائر شروع کردیے۔ اس کے بعد جو کچھ ہوا مجھے معلوم نہیں۔ میں وہاں فوارے کے پاس بے ہوش ہو کر گر پڑا۔ بھائی جان جب مجھے ہوش آیا تو میں اپنے گھر میں تھا۔ چند پہچان کے آدمی مجھے وہاں سے اٹھا لائے تھے۔ ان کی زبانی معلوم ہوا کہ پل پر سے گولیاں کھا کر ہجوم مشتعل ہو گیا تھا۔ نتیجہ اس اشتعال کا یہ ہوا کہ ملکہ کے بت کو توڑنے کی کوشش کی گئی۔ ٹاؤن ہال اور تین بنکوں کو آگ لگی اور پانچ یا چھ یورپین مارے گئے۔ خوب لوٹ مچی۔ لوٹ کھسوٹ کا انگریز افسروں کو اتنا خیال نہیں تھا۔ پانچ یا چھ یورپین ہلاک ہوئے تھے اس کا بدلہ لینے کے لیے چنانچہ جلیاں والا باغ کا خونیں حادثہ رونما ہوا۔ ڈپٹی کمشنر بہادر نے شہر کی باگ دوڑ جنرل ڈائر کے سپرد کردی۔ چنانچہ جنرل صاحب نے بارہ اپریل کو فوجیوں کے ساتھ شہر کے مختلف بازاروں میں مارچ کیا اور درجنوں بے گناہ آدمی گرفتار کیے۔ تیرہ کو جلیاں والا باغ میں جلسہ ہوا۔ قریب قریب پچیس ہزار کا مجمع تھا۔ شام کے قریب جنرل ڈائر مسلح گوروں اور سکھوں کے ساتھ وہاں پہنچا اور نہتے آدمیوں پر گولیوں کی بارش شروع کردی۔ اس وقت تو کسی کو نقصان جان کا ٹھیک اندازہ نہیں تھا۔ بعد میں جب تحقیق ہوئی تو پتہ چلا کہ ایک ہزار ہلاک ہوئے ہیں اور تین یا چار ہزار کے قریب زخمی۔ لیکن میں تھیلے کی بات کررہا تھا۔ بھائی جان آنکھوں دیکھی آپ کو بتا چکا ہوں۔ بے عیب ذات خدا کی ہے۔ مرحوم میں چاروں عیب شرعی تھے۔ ایک پیشہ طوائف کے بطن سے تھا مگر جیالا تھا۔ میں اب یقین کے ساتھ کہہ سکتا ہوں کہ اس ملعون گورے کی پہلی گولی بھی اس کے لگی تھی۔ آواز سن کر اس نے جب پلٹ کر اپنے ساتھیوں کی طرف دیکھا تھا، اور انھیں حوصلہ دلایا تھا جوش کی حالت میں اس کومعلوم نہیں ہوا تھا کہ اسکی چھاتی میں گرم گرم سیسہ اتر چکا ہے۔ دوسری گولی اس کی پیٹھ میں لگی۔ تیسری پھر سینے میں۔ میں نے دیکھا نہیں، پر سنا ہے جب تھیلے کی لاش گورے سے جدا کی گئی تو اس کے دونوں ہاتھ اس کی گردن میں اس بری طرح پیوست تھے کہ علیحدہ نہیں ہوتے تھے۔ گورا جہنم واصل ہو چکا تھا۔ دوسرے روز جب تھیلے کی لاش کفن دفن کے لیے اس کے گھر والوں کے سپرد کی گئی تو اس کا بدن گولیوں سے چھلنی ہورہا تھا۔ دوسرے گورے نے تو اپنا پورا پستول اس پر خالی کردیا تھا۔ میرا خیال ہے اس وقت مرحوم کی روح قفسِ عنصری سے پرواز کر چک�� تھی۔ اس شیطان کے بچے نے صرف اس کے مردہ جسم پر چاند ماری کی تھی۔ کہتے ہیں جب تھیلے کی لاش محلے میں پہنچی تو کہرام مچ گیا۔ اپنی برادری میں وہ اتنا مقبول نہیں تھا، لیکن اس کی قیمہ قیمہ لاش دیکھ کر سب دھاڑیں مار مار کررونے لگے۔ اس کی بہنیں شمشاد اور الماس تو بے ہوش ہو گئیں۔ جب جنازہ اٹھا تو ان دونوں نے ایسے بین کیے کہ سننے والے لہو کے آنسو روتے رہے۔ بھائی جان، میں نے کہیں پڑھا تھا کہ فرانس کے انقلاب میں پہلی گولی وہاں کی ایک ٹکھیائی کے لگی تھی۔ مرحوم محمد طفیل ایک طوائف کا لڑکا تھا۔ انقلاب کی اس جدوجہد میں اس کے جو پہلی گولی لگی تھی دسویں تھی یا پچاسویں۔ اس کے متعلق کسی نے بھی تحقیق نہیں کی۔ شاید اس لیے کہ سوسائٹی میں اس غریب کا کوئی رتبہ نہیں تھا۔ میں تو سمجھتا ہوں پنجاب کے اس خونیں غسل میں نہانے والوں کی فہرست میں تھیلے کنجر کا نام و نشان تک بھی نہیں ہو گا۔ اور یہ بھی کوئی پتہ نہیں کہ ایسی کوئی فہرست تیار بھی ہوئی تھی۔ سخت ہنگامی دن تھے۔ فوجی حکومت کا دور دورہ تھا۔ وہ دیو جسے مارشل لاء کہتے ہیں۔ شہر کے گلی گلی کوچے کوچے میں ڈکارتا پھرتا تھا۔ بہت افراتفری کے عالم میں اس غریب کوجلدی جلدی یوں دفن کیا گیا جیسے اس کی موت اس کے سوگوار عزیزوں کا ایک سنگین جرم تھی جس کے نشانات وہ مٹا دینا چاہتے تھے۔ بس بھائی جان تھیلا مر گیا۔ تھیلا دفنا دیا گیا اور۔ اور‘‘ یہ کہہ کر میرا ہم سفر پہلی مرتبہ کچھ کہتے کہتے رکا اور خاموش ہو گیا۔ ٹرین دندناتی ہوئی جارہی تھی۔ پٹڑیوں کی کھٹا کھٹ نے یہ کہنا شروع کردیا۔ ’’تھیلا مر گیا۔ تھیلا دفنا دیا گیا۔ تھیلا مر گیا۔ تھیلا دفنا دیاگیا۔ ‘‘ اس مرنے اور دفنانے کے درمیان کوئی فاصلہ نہیں تھا، جیسے وہ اُدھر مرا اور اِدھر دفنادیا گیا۔ اور کھٹ کھٹ کے ساتھ ان الفاظ کی ہم آہنگی کچھ اس قدر جذبات سے عاری تھی کہ مجھے اپنے دماغ سے ان دونوں کو جدا کرنا پڑا۔ چنانچہ میں نے اپنے ہم سفر سے کہا۔ ’’آپ کچھ اور بھی سنانے والے تھے؟‘‘ چونک کر اس نے میری طرف دیکھا۔ ’’جی ہاں۔ اس داستان کا ایک افسوسناک حصہ باقی ہے۔ ‘‘ میں نے پوچھا۔ ’’کیا؟‘‘ اس نے کہنا شروع کیا۔ ’’میں آپ سے عرض کر چکا ہوں کہ تھیلے کی دو بہنیں تھیں۔ شمشاد اور الماس۔ بہت خوبصورت تھیں۔ شمشاد لمبی تھی۔ پتلے پتلے نقش۔ غلافی آنکھیں۔ ٹھمری بہت خوب گاتی تھی۔ سنا ہے خاں صاحب فتح علی خاں سے تعلیم لیتی رہی تھی۔ دوسری الماس تھی۔ اس کے گلے میں سُر نہیں تھا، لیکن بتاوے میں اپنا ثانی نہیں رکھتی تھی۔ مجرا کرتی تھی تو ایسا لگتا تھا کہ اس کا انگ انگ بول رہا ہے۔ ہر بھاؤ میں ایک گھات ہوتی تھی۔ آنکھوں میں وہ جادو تھا جو ہر ایک کے سر پر چڑھ کے بولتا تھا۔ ‘‘ میرے ہم سفر نے تعریف و توصیف میں کچھ ضرورت سے زیادہ وقت لیا۔ مگر میں نے ٹوکنا مناسب نہ سمجھا۔ تھوڑی دیر کے بعد وہ خود اس لمبے چکر سے نکلا اور داستان کے افسوناک حصے کی طرف آیا۔ ’’قصہ یہ ہے بھائی جان کہ ان آفت کی پرکالہ دو بہنوں کے حسن و جمال کا ذکر کسی خوشامدی نے فوجی افسروں سے کردیا۔ بلوے میں ایک میم۔ کیا نام تھا اس چڑیل کا؟۔ مس۔ مس شروڈماری گئی تھی۔ طے یہ ہوا کہ ان کو بلوایا جائے اور۔ اور۔ جی بھر کے انتقام لیا جائے۔ آپ سمجھ گئے نا بھائی جان؟‘‘ میں نے کہا۔ ’’جی ہاں!‘‘ میرے ہم سفر نے ایک آہ بھری ’’ایسے نازک معاملوں میں طوائفیں اور کسبیاں بھی اپنی مائیں بہنیں ہوتی ہیں۔ مگر بھائی جان یہ ملک اپنی عزت و ناموس کو میرا خیال ہے پہچانتا ہی نہیں۔ جب اوپر سے علاقے کے تھانیدار کو آرڈر ملا تو وہ فوراً تیار ہو گیا۔ چنانچہ وہ خود شمشاد اور الماس کے مکان پر گیا اور کہا کہ صاحب لوگوں نے یاد کیا ہے۔ وہ تمہارا مجرا سننا چاہتے ہیں۔ بھائی کی قبر کی مٹی بھی ابھی تک خشک نہیں ہوئی تھی۔ اللہ کو پیارا ہوئے اس غریب کو صرف دو دن ہوئے تھے کہ یہ حاضری کا حکم صادر ہوا کہ آؤ ہمارے حضور ناچو۔ اذیت کا اس سے بڑھ کرپُر اذیت طریقہ کیا ہوسکتا ہے۔ ؟۔ مستبعد تمسخر کی ایسی مثال میرا خیال ہے شاید ہی کوئی اور مل سکے۔ کیا حکم دینے والوں کو اتنا خیال بھی نہ آیا کہ طوائف بھی غیرت مند ہوتی ہے؟۔ ہو سکتی ہے۔ کیوں نہیں ہوسکتی؟‘‘ اس نے اپنے آپ سے سوال کیا، لیکن مخاطب وہ مجھ سے تھا۔ میں نے کہا۔ ’’ہوسکتی ہے!‘‘ ’’جی ہاں‘‘ ۔ تھیلا آخر ان کا بھائی تھا۔ اس نے کسی قمار خانے کی لڑائی بھڑائی میں اپنی جان نہیں دی تھی۔ وہ شراب پی کر دنگا فساد کرتے ہوئے ہلاک نہیں ہوا تھا۔ اس نے وطن کی راہ میں بڑے بہادرانہ طریقے پر شہادت کا جام پیا تھا۔ وہ ایک طوائف کے بطن سے تھا۔ لیکن وہ طوائف ماں تھی اور شمشاد اور الماس اسی کی بیٹیاں تھیں اور یہ تھیلے کی بہنیں تھیں۔ طوائفیں بعد میں تھیں۔ اور وہ تھیلے کی لاش دیکھ کر بے ہوش ہو گئی تھیں۔ جب اس کا جنازہ اٹھا تھا۔ تو انھوں نے ایسے بین کیے تھے کہ سن کر آدمی لہو روتا تھا۔ ‘‘ میں نے پوچھا۔ ’’وہ گئیں؟‘‘ میرے ہم سفر نے اس کا جواب تھوڑے وقفے کے بعد افسردگی سے دیا۔ ’’جی ہاں۔ جی ہاں گئیں۔ خوب سج بن کر۔ ‘‘ ایک دم اس کی افسردگی تیکھا پن اختیار کرگئی۔ ’’سولہ سنگار کرکے اپنے بلانے والوں کے پاس گئیں۔ کہتے ہیں کہ خوب م��فل جمی۔ دونوں بہنوں نے اپنے جوہر دکھائے۔ زرق برق پشوازوں میں ملبوس وہ کوہ قاف کی پریاں معلوم ہوتی تھیں۔ شراب کے دور چلتے رہے اور وہ ناچتی گاتی رہیں۔ یہ دونوں دور چلتے رہے۔ اور کہتے ہیں کہ۔ رات کے دو بجے ایک بڑے افسر کے اشارے پر محفل برخواست ہوئی۔ ‘‘ وہ اٹھ کھڑا ہو اور باہر بھاگتے ہوئے درختوں کو دیکھنے لگا۔ پہیوں اور پٹڑیوں کی آہنی گڑگڑاہٹ کی تال پراس کے آخری دو لفظ ناچنے لگے۔ ’’برخواست ہوئی۔ برخواست ہوئی۔ ‘‘ میں نے اپنے دماغ میں انھیں، آہنی گڑگڑاہٹ سے نوچ کر علیحدہ کرتے ہوئے اس سے پوچھا۔ ’’پھرکیاہوا؟‘‘ بھاگتے ہوئے درختوں اور کھمبوں سے نظریں ہٹا کر اس نے بڑے مضبوط لہجے میں کہا۔ ’’انھوں نے اپنی زرق برق پشوازیں نوچ ڈالیں اور الف ننگی ہو گئیں اور کہنے لگیں۔ لو دیکھ لو۔ ہم تھیلے کی بہنیں ہیں۔ اس شہید کی جس کے خوبصورت جسم کو تم نے صرف اس لیے اپنی گولیوں سے چھلنی چھلنی کیا تھا کہ اس میں وطن سے محبت کرنے والی روح تھی۔ ہم اسی کی خوبصورت بہنیں ہیں۔ آؤ، اپنی شہوت کے گرم گرم لوہے سے ہمارا خوشبو��ں میں بسا ہوا جسم داغدار کرو۔ مگر ایسا کرنے سے پہلے صرف ہمیں ایک بار اپنے منہ پر تھوک لینے دو۔ ‘‘ یہ کہہ کر وہ خاموش ہو گیا۔ کچھ اس طرح کہ اور نہیں بولے گا۔ میں نے فوراً ہی پوچھا۔ ’’پھر کیا ہوا؟‘‘ اس کی آنکھوں میں آنسو ڈبڈبا آئے۔ ’’اُن کو۔ ان کو گولی سے اڑا دیا گیا۔ ‘‘ میں نے کچھ نہ کہا۔ گاڑی آہستہ ہوکر اسٹیشن پر رکی تو اس نے قلی بلا کر اپنا اسباب اٹھوایا۔ جب جانے لگا تومیں نے اس سے کہا۔ ’’آپ نے جو داستان سنائی، اس کا انجام مجھے آپ کا خود ساختہ معلوم ہوتا ہے۔ ‘‘ ایک دم چونک کر اس نے میری طرف دیکھا۔ ’’یہ آپ نے کیسے جانا؟‘‘ میں نے کہا۔ ’’آپ کے لہجے میں ایک ناقابل بیان کرب تھا۔ ‘‘ میرے ہم سفر نے اپنے حلق کی تلخی تھوک کے ساتھ نگلتے ہوئے کہا۔ ’’جی ہاں۔ اُن حرام۔ ‘‘ وہ گالی دیتے دیتے رک گیا۔ انھوں نے اپنے شہید بھائی کے نام پر بٹا لگا دیا۔ ‘‘ یہ کہہ کر وہ پلیٹ فارم پر اتر گیا۔ Read the full article
0 notes
the-royal-inkpot · 6 years ago
Text
حالات حاضرہ
جگہ جگہ پوسٹر لگ رہے ہیں۔بعض لوگ ووٹ لینے کے لیے وہی چوہڑے بنے ہوئے ہیں جن پر وہ قومی اسمبلی میں آوازے کستے تھے۔جو پانچ سال نالی کا نام لینا اور پراڈو سے اتر کر سڑک پر پیر رکھنا اپنی توہین سمجھتے تھے وہ آج محلے والوں سے پوچھ رہے ہیں کہ اگر کسی نے نالی یا گلی پکی کروانی ہے تو بتائیں۔
الیکٹرانک میڈیا پر بیٹھ کر دن رات مخصوص پراپیگنڈا پر کام کرنے والے آج اپنا پراپیگنڈا چھوڑ کر اصل اوقات دکھا رہے ہیں اور اپنی اندر کی مکروہ صحافت پیش کر رہے ہیں۔ہر اینکر کی کوشش ہے کہ اس کے ہاتھ کوئی ایسا مواد لگ جائے جس کے ذریعے وہ مزید نوٹ کما سکے۔جوں جوں انتخابات قریب آ رہے ہیں وہ خدا جو پانچ سال سے اتفاق فونڈری کا سریا بن کر سیاستدانوں کے گلے میں پیوست تھا آج انہی کے اندر عاجزی پیدا کر رہا ہے۔تکبر سے بھرے چہرے مسکرا کر لوگوں کی طرف دیکھ رہے ہیں کیونکہ ان کو انسان نہیں کاغذ کے ووٹ نظر آتے ہیں۔
زرداری نے پہلے سے ہی کچھ عام اور کچھ مخصوص نشستوں کے لیے بھاری رقم ادا کر دی ہے اور خاموشی سے کسی خاص دن کا انتظار کر رہا ہے۔
نون لیگ جو کہ اب نون لیگ کے بجائے آفٹرنون بن چکی ہے جلد ہی سہ پہر بن جائے گی کیونکہ ان کا سورج ڈھل چکا ہے اور آگے شام اور پھر اندھیرے ہیں۔میڈیا کو بہت تکلیف ہے کہ شریف خاندان کو حاضری سے استثنا دے کر نیوز چینلز سے مصالحہ جھاڑنے کی سازش کیوں کی گئی کیونکہ پاکستان کا الیکٹرانک میڈیا ایک ہی کام کرتا ہے اور وہ ہے بھونکنا۔کبھی کسی کے حق میں کبھی خلاف۔لوگوں کو معلوم ہے کہ دشمن مرے تے خوشی نا کریے سجناں وی مر جانا۔خدا کا خوف ختم ہو چکا ہے۔ہر طرف مادیت پرستی کے بت آیتوں والے چوغے پہن کر گھوم رہے ہیں۔
جیل میں سزا کا پہلا ہفتہ جا رہا ہے۔باہر کا علم نہیں مگر جیل میں تبدیلی آنا شروع ہو گئی ہے۔کیا نواز شریف جیل میں ہی سڑتا رہے گا یا پھر اتنے عرصے میں فولادی شیر بن کر نکلے گا۔مریم نواز شریف کو بھی سہالہ ریسٹ ہاؤس منتقل کرنے کی باتیں ہو رہی ہیں جس سے وہ انکار کرتی نظر آتی ہیں شاید اس کی وجہ انتخابات کے وہ نتائج ہیں جن کا انتظار محترمہ کو بہت شدت سے ہے اور ان کو یقین کامل ہے کہ ان کے چھوٹنے کی کوئی نا کوئی وجہ بن جائے گی اس لیے چند دن جیل کی اس گندی کوٹھری میں گزار لیے جائیں جہاں قید ہونے والی اکثر خواتین ناجائز بچے بھی جنتی رہی ہیں۔
مہنگائی،گھٹیا انفراسٹکچر،بےروزگاری،لینڈ مافیا،سوشل میڈیا ایکٹیوسٹس پر ریموٹ ریسٹرکشنز لگا کر ایک بیماری کی خاص قسم کے ٹیسٹ ٹرائل کر کے کونسے آقاؤں کو خوش کیا جا رہا ہے۔اپنے شہریوں کو اسٹیٹ لائف دینا ہر حکومت کا فرض ہے۔کچھ مراحل پر ایک انتہائی کوالیفائیڈ پروفیشنل اور ایک عام موچی ایک جیسے اور برابر شہری گنے جاتے ہیں لیکن ایک کوالیفائیڈ پروفیشنل جس کا براہ راست تعلق عوام سے ہو اور اس کی مانگ بھی بہت ہو وہ ایک مزید بہتر اسٹیٹ لائف کا حقدار ٹھہرتا ہے اس کی عام مثال اسی طرح دوں گا کہ ایک ڈاکٹر جس طرح لوگوں کو فائدہ پہنچا سکتا ہے وہ ایک عام موچی نہیں پہنچا سکتا۔جوتے کے بغیر گزارہ کیا جا سکتا ہے مگر جان لیوا بیماری کو کھلا نہیں چھوڑا جا سکتا اس لیے کچھ دیگر مراحل پر ایک موچی اور ڈاکٹر برابر نہیں ہو سکتے۔
کیا انصاف انصاف چلانے والا عمران ان لوگوں کو انصاف دلائے گا جو عامر لیاقت کی وجہ سے مارے گئے۔کیا پاکستان کی اسٹیبلشمنٹ ان مہروں سے فساد کرا کر ان کے نام بااثر شخصیات کی فہرست میں چھاپتی رہے گی۔
(جاری ہے)
0 notes